بر این رقعه که شطرنج زیانست کمینه بازیش بینالرخانست
دریغ آن شد که در نقش خطرناک مقابل میشود رخ با رخ خاک
درین خیمه چه گردی بند بر پای گلو را زین طنابی چند بگشای
برون کش پای ازین پاچیله تنگ که کفش تنگ دارد پای را لنگ
قدم درنه که چون رفتی رسیدی همان پندار کاین ده را ندیدی
اگر عیشی است صد تیمار با اوست و گر برگ گلی صد خار با اوست
به تلخی و به ترشی شد جوانی به صفرا و به سودا زندگانی