رازونیاز

درد دل با یار

رازونیاز

درد دل با یار

من چرا بى خبر از خویشتنم

من چرا بى خبر از خویشتنم

من کیم تا که بگویم که منم


ادامه مطلب ...

ای خداوند!

به علمای ما مسؤولیت

و به عوام ما علم

و به دینداران ما دین

و به مؤمنان ما روشنایی

و به روشنفکران ما ایمان

و به متعصبین ما فهم

و به فهمیدگان ما تعصب

 


ادامه مطلب ...

کاروان عشق


دلا یک ره بیا ساز سفر کن
ز هر چه پیشت آید زان گذر کن
مگر تا سوى یارت بار یابى
دمادم جلوه هاى یار یا
دلا بازیچه نبود دار هستى
همه حق است در بازار هستى
بود آن بنده فیروز و موفق
نجوید اندرین بازار جز حق
دلا از دام و بند خو پرستى
نرستى همچو مرغ بى پرستى
چرا خو کرده اى در لاى و در گل
در این ولاى و گلت بر گو چه حاصل
دلا عالم همه الله نور است
بیابد آنکه دائم در حضور است
ترا تا آینه زنگار باشد
حجاب دیدن دلدار باشد
دلا تو مرغ باغ کبریایى
یگانه محرم سر خدایى
بنه سر را به خاک آستانش
که سر بر آورى از آسمانش
دلا شب را مده بیهوده از دست
که دردیجور شب آب حیات است
منبع :دیوان ، ص 191 ج 2، 1378 ه قعلامه حسن زاده آملی