من چرا بى خبر از خویشتنم
من کیم تا که بگویم که منم
من بدینجا ز چه رو آمده ام
کیست تا کو بنماید وطنم
من چرا بى خبر از خویشتنم
من کیم تا که بگویم که منم
من بدینجا ز چه رو آمده ام
کیست تا کو بنماید وطنم
آخر الامر کجا خواهم شد
چیست مرگ من و قبر و کفنم
باز از خویشتن اندر عجبم
چیست این الفت جانم به تنم
گاه بینم که در این دار وجود
با همه همدمم و همسخنم
گاه انسانم و گه حیوانم
گاه افرشته و گه اهرمنم
گاه افسرده چو بوتیمارم
گاه چون طوطى شکر شکنم
گاه چون با قلم اندر گنگى
گاه سحبان فصیح زمنم
گاه صد بار فروتر ز خزف
گاه پیرایه در عدنم
گاه در چینم و در ماچینم
گاه در ملک ختا و ختنم
گاه بنشسته سر کوه بلند
گاه در دامن دشت و دمنم
گاه چون جغدک ویرانه نشین
گاه چون بلبل مست چمنم
گاه در نکبت خود غوطه ورم
گاه بینم حسن اندر حسنم