دلا یک ره بیا ساز سفر کن |
|
ز هر چه پیشت آید زان گذر کن |
مگر تا سوى یارت بار یابى |
|
دمادم جلوه هاى یار یا |
دلا بازیچه نبود دار هستى |
|
همه حق است در بازار هستى |
بود آن بنده فیروز و موفق |
|
نجوید اندرین بازار جز حق |
دلا از دام و بند خو پرستى |
|
نرستى همچو مرغ بى پرستى |
چرا خو کرده اى در لاى و در گل |
|
در این ولاى و گلت بر گو چه حاصل |
دلا عالم همه الله نور است |
|
بیابد آنکه دائم در حضور است |
ترا تا آینه زنگار باشد |
|
حجاب دیدن دلدار باشد |
دلا تو مرغ باغ کبریایى |
|
یگانه محرم سر خدایى |
بنه سر را به خاک آستانش |
|
که سر بر آورى از آسمانش |
دلا شب را مده بیهوده از دست |
|
که دردیجور شب آب حیات است |
منبع :دیوان ، ص 191 ج 2، 1378 ه قعلامه حسن زاده آملی
|