الهی! آنچه تو کِشتی، آب ده، و آنچه عبدالله کشت، بر آب
ده. الهی! مگوی که چه آوردهاید که درویشانیم، و مپرس که چه
کردهاید که رسوایانیم. الهی! ترسانم از بدی خود؛ بیامرز مرا به خوبی خود.
الهی! اگر خامم، پختهام کن، و اگر پختهام، سوختهام کن. الهی! مکش این چراغ افروخته را، و مسوزان این دل سوخته
را، و مَدَر این پرده دوخته را، و مران این بنده آموخته را. الهی از آن خوان که از بهر خاصان نهادی، نصیب من بینوا
کو اگر میفروشی، بهایش که داده و گر بیبها میدهی بخش ما
کو؟ تو لاله سرخ و لؤلؤ مکنونی من مجنونم، تو لیلیّ مجنونی تو مشتریان بابضاعت داری با مشتریان بیبضاعت چونی؟ ای کریمی که بخشنده عطایی، و ای حکیمی که پوشنده خطایی،
و ای صمدی که از ادراک ما جدایی، و ای احدی که در ذات و صفات بیهمتایی، و ای
قادری که خدایی را سزایی، و ای خالقی که گمراهان را، راهنمایی. جان ما را، صفای
خود ده، و دل ما را، هوای خود ده، و چشم ما را، ضیای خود ده، و ما را از فضل و کرم
خود آن ده، که آن به. این بنده چه داند که چه میباید جُست داننده تویی هر
آنچه دانی آن ده الهی! فرمودی که در دنیا ـ بدان چشم که در توانگران مینگرند
ـ به درویشان و مسکینان نگرند. الهی! تو کرمی و واولیتری، که در آخرت بدان چشم که در
مطیعان نگری، در عاصیان نگری. الهی! آفریدی رایگان، و روزی دادی رایگان؛ بیامرز
رایگان، که تو خدایی نه بازرگان.
من بنده عاصیم رضای تو کجاست تاریک دلم نور و ضیای تو
کجاست ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی آن بیع بود، لطف و عطای
تو کجاست الهی! آنچه تو کِشتی، آب ده، و آنچه عبدالله کشت، بر آب
ده. الهی! مگوی که چه آوردهاید که درویشانیم، و مپرس که چه
کردهاید که رسوایانیم. الهی! ترسانم از بدی خود؛ بیامرز مرا به خوبی خود. الهی! اگر عبدالله را نمینگری، خود را نگر، و آبروی من
پیش دشمن مبر. الهی! عَلَمی که افراشتی، نگونسار مکن، و چون در اخر عفو
خواهی کرد، در اول شرمسار مکن. الهی! همه از تو ترسند، و عبدالله از خود، زیرا که از تو
همه نیکی آید و از عبدالله بدی.
الهی! گر پرسی، حجّت نداریم، و اگر بسنجی، بضاعت نداریم،
و اگر بسوزی طاقت نداریم. الهی! اگر تو مرا به جرم من بگیری، من تو را به کرم تو
بگیرم، و کرم تو از جرم من بیش است.
الهی! اگر دوستی نکردم، دشمنی هم نکردم، اگر بر گناه
مصرّم، اما بر یگانگی تو مُقرّم.
الهی! اگر توبه، بیگناهی است، پس تائب کیست؟ و اگر
پشیمانی است، پس عاصی کیست؟ الهی! از پیش خطر و از پس راهم نیست؛ دستم گیر که جز تو
پناهم نیست. الهی! گهی به خود نگرم، گویم از من زارتر کیست؟ گهی به
تو نگرم، گویم از من بزرگوارتر کیست.
الهی! تو ما را جاهل خواندی، از جاهل جز خطا چه آید؟ تو
ما را ضعیف خواندی، از ضعیف جز خبط چه آید؟ الهی! اگر چه بسی طاعت ندارم، اما جز تو کسی را ندارم،
ای دیر خشم و زود آشتی. الهی! همچنان بید، به خود میلرزم، که مباد آخر به جویی
نیَرزَم. الهی! مگو چه آوردهای، که رسوا شوم، و مپرس چه کردهای
که روسیاه شوم. الهی! چون در تو نگرم، از جمله تاجدارانم و تاج بر سر، و
چون بر خود نگرم، از جمله خاکسارانم و خاک بر سر. الهی! چون یتیم بیپدر گریانم، درمانده در دست خصمانم،
خسته گناهم و از خویش برتاوانم، خراب عمر و مفلس روزگار، من آنم. الهی! از دو دعوی به زینهارم، و از هر دو، به فضل تو
فریاد خواهم: از آن که پندارم به خود چیزی دارم، یا پندارم که بر تو حقّی دارم. الهی! اگر تو فضل کنی، دیگران چه داد و چه بیداد، و اگر
عدل کنی، فضل دیگران چون باد. الهی! ما در دنیا معصیت میکردیم، دوست تو محمد ـ صلّی
الله علیه و آله ـ غمگین میشد، و دشمن تو ابلیس شاد. الهی! اگر فردای قیامت عقوبت کنی، باز دوست تو محمد ـ
صلّی الله علیه و آله ـ غمگین شود، و دشمن تو ابلیس شاد، دو شادی به دشمن مده، و
دو اندوه بهر دل دوست مَنِه. الهی! مرکب وا ایستاد، و قدم بفرسود، همراهان برفتند و
این بیچاره را جز حیرت نیفزود. الهی! همه از «حیرت» به فریادند، و من از حیرت شادم! به
یک «لبّیک» درب همه ناکامی بر خود بگشادم، دریغا روزگاری که نمیدانستم تا لطف تو
را دریازم. خداوندا! در آتش «حیرت» آویختم چون پروانه در چراغ، نه
جان رنج طپش دیده، نه دل الم داغ
talaye
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 ساعت 06:37 ب.ظ